کوچه مهتاب

ساخت وبلاگ

خواب گردوهای تلخ را دیده بودم، می‌گویم: "من خواب دیده‌ام، من دوباره ُ دوباره خواب دیده‌ام". حتی می‌توانم شهر را آتش بزنم مثل موهای نقره‌ای پیرمرد. بیچاره پیرمرد کنارم می‌نشیند و از ماهی نوبت نهارش حرف می‌زند، می‌گوید بفرمایید. من به یاد گردوهای تلخ‌ام و طاق ضربی بازار یک شهر کوچک. می‌پرسد منتظری و آرام حرف می‌زند. دوست داشتم بگویم دست از سرم بردار.

زنگ زده بودم به "ب" که حوصله ندارم، می‌گوید باز خواب دیده‌ای؟پس چرا به می‌گویم‌هایم عادت کرده‌ای!

به خانم "ص" فکر می‌کنم که فعل‌هایم را باید با "می‌گوید" شروع کنم و با "می‌گوید" تمام. خانم "ص" خیلی حوصله بی‌حوصلگیهایم را دارد. می‌گفت گزارشت صفحه اصلی شد، اگر دختر خوبی باشی پیشرفت می‌کنی. بعد پیشرفت را برای خودم هجی می‌کنم و دقیقا نمی‌دانم پیشرفت کردن با بی‌حوصلگی چه منافاتی دارد؛ جداً! چرا خانم "ص" آنقدر حوصله دارد؟

حساب کتاب می‌کردم؛ به شکل مذبوحانه‌ای حماقت به خرج دادم که شاید تعبیر خواب گردوهای تلخ این باشد که هرچه سنم بالاتر می‌رود، بیشتر دلبسته‌ی آنچه که هستم می‌شوم؛ دوست دارم بیشتر بمانم، نروم. حالا از هرکجا.

همیشه همین‌طور است، به یک جای کار که می‌رسد زبانم قفل می‌کند، حرف نمی‌زنم. حتی همین حالا دلم یک گاز بلال می‌خواهد که توی سرما بلرزم و کنار منقل مرد بی‌دندان بایستم و او پشیمان باشد از این‌که برای پسر 16 ساله‌اش زن عقد کرده؛ می‌گویم توی شهر می‌نشینید یا؟ و با انگشت جای نامعلومی را میان درختان نشانم بدهد و بگوید آنجا! و بعد سنگینی نگاهی را پشت سرم حس کرده باشم ویادم برود توی مسیر سرش داد زده بودم و بعدش دیگر حرف نزدم. بعدش دیگر حرف زدنم نیامد تا خودم با خودم قهر کرده باشم و بعدترش بخندم. همیشه به اینجا که می‌رسم خندیده بودم. یا حتی لپ‌هایم را باد کرده بودم تا جدی باشم.

به فریبا می‌گفتم با ماشین بالاتر نمی‌توانی بروی؛ اینجا "کوچه مهتاب" است. کیفت را بردار برویم بالا؛ ترسیده بود. هوا هنوز روشن است، هوا سگ دارد، بو بکش! باز هم ترسیده بود.

... مثل بچه‌ها دوست داشتم "کوچه مهتاب" یک جایی بیرون از اینجا بود. یک جایی که قبل از من کسی پیداش نمی‌کرد...

خوشی و خوش بینی...
ما را در سایت خوشی و خوش بینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahozard بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:39